دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، دُم سیچه، سَریچه، شیشالَنگ، کَراک، آبدارَک، گازُرَک
کمان دان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). قربان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (جهانگیری). قربان کمان. (رشیدی) (آنندراج) (غیاث اللغات). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری). قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان. (فرهنگ لغات شاهنامه) (حاشیۀ وحید بر شرفنامه) : به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو. فرخی (از فرهنگ اسدی). از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ. فرخی (از یادداشت مؤلف). ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. معزی. هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. (تاریخ بیهقی ص 290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. (تاریخ بیهقی ص 451). همه ساز لشکر به ترتیب جنگ برآراست از جعبه و نیم لنگ. نظامی. ، کمان. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ شاهنامه) (آنندراج) : به یک تیر پای فلک شل کند اگر برگشاید به کین نیم لنگ. شمس فخری (از انجمن آرا). ، ترکش. تیردان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب. زیبا. (جهانگیری). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید: ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ. لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است. (رشیدی)
کمان دان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). قربان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (جهانگیری). قربان کمان. (رشیدی) (آنندراج) (غیاث اللغات). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری). قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان. (فرهنگ لغات شاهنامه) (حاشیۀ وحید بر شرفنامه) : به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو. فرخی (از فرهنگ اسدی). از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ. فرخی (از یادداشت مؤلف). ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ. معزی. هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. (تاریخ بیهقی ص 290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. (تاریخ بیهقی ص 451). همه ساز لشکر به ترتیب جنگ برآراست از جعبه و نیم لنگ. نظامی. ، کمان. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ شاهنامه) (آنندراج) : به یک تیر پای فلک شل کند اگر برگشاید به کین نیم لنگ. شمس فخری (از انجمن آرا). ، ترکش. تیردان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب. زیبا. (جهانگیری). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید: ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ. لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است. (رشیدی)
یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رجوع به لغت بعدی شود
یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رجوع به لغت بعدی شود
نام موضعی است در جرجان و چشمه ای است در آن موضع که بهمن نام دارد و اگر جمعی از آن چشمه آب بردارند و یک شخص از ایشان پای بر کرمی که در همان جا میباشد بگذاردآب همه آن مردم تلخ میشود. (برهان) (از آنندراج)
نام موضعی است در جرجان و چشمه ای است در آن موضع که بهمن نام دارد و اگر جمعی از آن چشمه آب بردارند و یک شخص از ایشان پای بر کرمی که در همان جا میباشد بگذاردآب همه آن مردم تلخ میشود. (برهان) (از آنندراج)
سیم گونه. به رنگ سیم. سپیدرنگ: پدید آمد آن چشمۀ سیم رنگ چو سیمی که پالاید از ناف سنگ. نظامی. ستاره فروریخت ناخن ز چنگ هوا شد پر از ناخن سیم رنگ. نظامی. آن شیفته را چو باد در بوق افتاد آن گنبد سیم رنگ بر باد بداد. سعدی
سیم گونه. به رنگ سیم. سپیدرنگ: پدید آمد آن چشمۀ سیم رنگ چو سیمی که پالاید از ناف سنگ. نظامی. ستاره فروریخت ناخن ز چنگ هوا شد پر از ناخن سیم رنگ. نظامی. آن شیفته را چو باد در بوق افتاد آن گنبد سیم رنگ بر باد بداد. سعدی
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد
گرز لنگ در خود رو میله ایست در موتوراتومبیل که بروی دو محور حرکت میکند. دسته پیستونها برروی میل لنگ سوار است. خاصیت این ابزار آنست که حرکت پیستونهارا در حالتهای (هنگامهای) مختلف تنظیم میکند
گرز لنگ در خود رو میله ایست در موتوراتومبیل که بروی دو محور حرکت میکند. دسته پیستونها برروی میل لنگ سوار است. خاصیت این ابزار آنست که حرکت پیستونهارا در حالتهای (هنگامهای) مختلف تنظیم میکند
میله ای است در موتور اتومبیل که به روی دو محور حرکت می کند، دسته پیستون ها روی میل لنگ سوار است، خاصیت این ابزار آن است که حرکت پیستون ها رادر حالت های مختلف تنظیم می کند
میله ای است در موتور اتومبیل که به روی دو محور حرکت می کند، دسته پیستون ها روی میل لنگ سوار است، خاصیت این ابزار آن است که حرکت پیستون ها رادر حالت های مختلف تنظیم می کند